میوت*(۱)
موقع ناهار روی خاکوخلای لوپ نشسته بودیم. انعکاس آفتاب توی چشمای عسلیاش مو به تن آدم سیخ میکرد. به چشم همدیگه زل زده بودیم و داشت آروم آروم جلو میاومد. سیبیلاش رو از قبل تیز کرده بود تا برای همه خطونشون بکشه و بگه اینجا رئیس کیه؟! خیلی…