بعد از محاسبات
ساعت حدود پنج و ربع بعد از امتحان محاسبات از داخل ابن سینا رد میشدم که حس کردم فضا خیلی ملتهب است. یکی اتیکت پخش میکرد. دو نفر یک گوشه با نگرانی با هم صحبت میکردند و ... یکی از بچهها به من گفت: «ساعت پنج و نیم تجمع رو میای دیگه؟» گفتم…