من عطا مرادیام، از ورودیهای ۹۱ شریف. مثل خیلی دیگه از بچههای شریف، بهخاطر مدال المپیادم، بدون کنکور وارد دانشگاه شدم. رشته کارشناسیام مهندسی مکانیک بود و بعد از کارشناسی هم، بهخاطر معدلم و همچنین المپیاد دانشجویی مکانیک، بدون کنکور تونستم درسم رو توی گرایش کنترل مقطع ارشد ادامه بدم.
یادمه خیلی جو عجیبی از دوران کارشناسی توی دانشگاه حاکم بود، جوی که میگفت همه باید زبان بخونیم و اپلای کنیم. بعدش هم کمکم میدیدم که دوستام دارن میرن و همیشه این سوال مطرح بود که منم برم یا بمونم و برای کشورم کار کنم؟
من با همسرم توی دوران دانشجویی آشنا شدم. اتفاقا همسرم از دانشگاهی توی آمریکا پذیرش گرفته بود، اما بالاخره با همدیگه تصمیممون رو گرفتیم و توی ایران موندیم و بعدش هم درگیر مراسم عروسیمون شدیم. من و همسرم قصد داشتیم حین تحصیل و بعدش کار کنیم. من کلا از ۱۹سالگی المپیاد نجوم درس میدادم. بعضی وقتا پیش میاومد که شاید ده روز پشت سر هم به صورت پروازی به شهرهای مختلف میرفتم و برای دانشآموزا کلاس برگزار میکردم و خداروشکر درآمد خوبی هم داشتم، اما اوایل ارشد دیگه حس کردم زیادی درگیر تدریس شدم و تصمیم گرفتم توی کار مورد علاقهام، یعنی فضا و ماهوارهها کار کنم. اواخر کارشناسی با دوستام توی مسابقه طراحی کیوبست شرکت کردم و توی چند فازش هم اول شدیم و ذوق و شوق زیادی براش داشتیم.
اوایل ارشد بود که وارد یکی از تیمهای طراحی ماهواره دانشگاه شریف شدم که استادم مسئولیت بخشی از اون رو عهدهدار بود. من توی بخش تعیین و کنترل وضعیت کار میکردم. بیشتر برنامهنویسی میکردم و فاز به فاز کار رو پیش میبردیم، اما حقوق من فقط ساعتی ۸ هزار تومن بود و با ۱۰۰ ساعت کار فقط ۸۰۰ هزار تومن حقوق داشتم، درحالی که با تدریسم که پارهوقت انجام میدادم، چیزی حدود ۶ میلیون درمیآوردم. به خاطر همین قضیه و خرجای زندگی متأهلی نتونستم تا آخر پروژه بمونم و تصمیم گرفتم اون کار رو رها کنم، هرچند خیلی چیزا توی اون کار یاد گرفته بودم و واقعا دوستش داشتم.
وقتی دیدم سربازی نخبگان ارزشی نداره و کلی از زندگیام رو هدر میده، تصمیم گرفتم پروژه کسری سربازی بگیرم. بعد از فارغالتحصیلی از ارشد، کلی درگیر ماجرای سربازی بودم و حتی حدودا ۲ ماه اضافه خدمت کردم تا پروژهام ثبت بشه و در نهایت کارت پایانخدمتم رو گرفتم.
بعد از این دوباره سعی کردم دنبال کار مرتبط بگردم و پیداش هم کردم، ولی بازم حقوقش برام کافی نبود و توی سال ۹۸، ساعتی ۳۵ هزار تومن درآمد داشتم و همچنان حقوق پارهوقت تدریسم کلی میچربید به حقوق کار مهندسی و از طرف دیگه به شدت نیاز به درآمد داشتم تا بتونم زندگیام رو مدیریت کنم.
بعد مدتی با دوستام یه استارتآپ فضایی رو شروع کردیم و تصمیم گرفتیم منظومه ماهوارهای طراحی کنیم و بعد از کلی آمادهسازی و درآوردن طرح کسبوکاری و … اون رو میبردیم به جاهای مختلف ارائه میدادیم. یهبار برای رئیس سازمان فضایی هم ارائه دادیم و بعد از اون رئیس وقت سازمان فضایی به من پیشنهاد داد تا مشاور و دستیارش بشم. با من قراردادی بستن به رقم ۴۰ میلیون تومان برای یه سال مشاوره. البته من گفتم که این کار رو به خاطر پولش نمیخوام، اما کلی از این حرفا زدن که نمیشه و باید پرداختی باشه و … در نهایت بعد از یه سال، زدن زیر قرارداد و کلی تحقیرم کردن.
بعد اون متوجه شدم توی جاهای دولتی تقریبا هیچ کار موثری انجام نمیدن و خیلی از جلسات صرفا برای نمایش و شوآفه. استارتآپمون هم موفق نشد، چون واقعا هیچ حمایتی در کار نبود و حتی کلی از رئیسای جاهای بزرگ ناامیدمون کردن.
من خسته نشدم و کار میکردم. تا همین سال ۱۴۰۰ توی همین حوزه فضایی کار میکردم و البته به اجبار تدریسم رو هم کنارش ادامه میدادم تا از پس خرجای زندگیام بربیام. توی این مدت با کمک خانواده و همسرم، خونه و ماشین خریدیم و از شرایط زندگیم راضی بودم، اما از خود شخصیام راضی نبودم و اون تأثیرگذاری که از موندن توی ایران مدنظرم بود رو نداشتم. بنابراین همراه همسرم تصمیممون رو گرفتیم و بهواسطه اپلای همسرم رفتیم نیوزیلند.
الآن توی نیوزلند توی یه سهراهی هستم و سعی کردم راههای مختلف رو برای خودم به صورت جدول زیر دستهبندی کنم.
داستان زندگی آدما شبیه هم نیست و هرکسی کلی انتخاب جلوی روش داره، ولی برای انتخابهاتون حتما خوب بهینهسازی کنید و جوانب مختلف هر تصمیم رو بسنجید.
در مورد جدول هم یه توضیحی بدم. وقتی فردی در داخل ایران کار میکنه و پولش رو خرج میکنه، تولید ناخالصی که برای کشور داره، حدودا ۲۰ میلیون تومن برای هر ماهه که عدد تولید ناخالص سالانه رو تقریبا با این عدد محاسبه کردم. البته اگه علم ما از واردات جلوگیری کنه، یا باعث صادرات بشه، این رقم خیلی بالاتر میره، اما متأسفانه این اتفاق توی کشور ما کمتر رخ میده.
وقتی من در شرکت خارجی کار میکنم، معمولا ترجیح میدم پولم رو توی ایران تبدیل به خونه کنم که دلیلش رو میدونید. بنابراین پسانداز سالانه من که حدود ۷۰۰ میلیون تومن هست، به ایران برمیگرده و به نوعی ارزآوری داره. وقتی دکترا بخونم، تقریبا پساندازی وجود نداره، ولی اگه پروژهام رو که عملی هست به نتیجه برسونم، میتونم با صادرات علم یا خود قطعه درآمد حداقلی ده هزار دلار سالانه رو داشته باشم که خب ریسکهای زیادی توی مسیرش وجود داره.
البته اینو هم در نظر بگیرید که تمام این جدول بدون توجه به حقوق همسرم نوشته شده و خب با حقوق همسرم تقریبا این عددا دو برابر میشه.