مروری بر چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر

پرواز شماره ۴۰

بهمن‌ماه امسال، جشنواره فیلم فجر چهل‌ساله شد و حالا دیگر در دهه پنجم حیات خود به سر می‌برد؛ همانند دوره قبل، این دوره نیز تحت‌الشعاع کرونا و علی‌الخصوص موج جدید و سویه اومیکرون بود و هرچند سخت، به‌هرحال رنگ برگزاری را به خودش دید. در این چند صفحه، سعی داریم ریز و درشت این دوره را بررسی کنیم و از سه حیطه، به فجر شماره ۴۰ بپردازیم؛ یک مرورنویسی بر تمامی فیلم‌های بخش سودای سیمرغ، بررسی کلیت جشنواره و واکاوی اختتامیه نه‌چندان پرهیجانش. ابتدا می‌پردازیم به فیلم‌هایی که حتما باید ببینید و ندیدن‌شان حداقل به نظرم ما برای سینماروندگان و فیلم‌بین‌های سینمای ایران خسران و ضرر به حساب می‌آید و البته فیلم‌هایی که ترجیحا ببینید و دیدن‌شان قطعا ارزشش را دارد و اگر سینمابروی پروپاقرص‌تری هستید، سراغ‌شان بروید. بعد هم می‌رویم سراغ ضدپیشنهادهای ما برای جشنواره؛ یعنی آنهایی که ندیدن‌شان به صلاح نزدیک‌است و البته آنهایی که دیدن‌شان اکیدا توصیه نمی‌شود و از کنارشان هم نباید عبور کرد. بررسی کلی جشنواره و اختتامیه‌اش هم در آخر مطلب منتظر شماست.
 
فیلم‌هایی که حتما باید ببینید
 
یکی از ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینمای ایران؛ موقعیت مهدی
مگر می‌توان جلوی عشق، مهر و ذوق و شوق را گرفت؟ تمام من، تمام وجود من، پس از دیدن این فیلم ایستاد و دست زد؛ چطور این همه خوبی را یک جا جمع کردید «آقای حجازی‌فر»؟! واژه‌ها در ذهنم فوران می‌کنند؛ گاهی زیا‌د‌ هستند و گاهی کم، برای توصیف آنچه دیدم. به‌سرعت سراغ نقد این فیلم برویم یا با مهر، از دل‌باختگی به سینما بگوییم؟ سینما؟ آری؛ این فیلم، سینماست. تمام آنچه را سینما باید داشته باشد، دارد؛ در این فیلم، همه‌چیز به‌جا و به‌اندازه است. سینما را د‌وست داشته باشید و این فیلم را نه؟ بعید می‌دانیم، حتی هنر را. شاید هر هنردوستی به این فیلم مهر بورزد و لحظاتی جانش را در اختیار این رخشارگاه بگذارد.
بازی‌ها روان و عالی‌ست و کارگردانی کم‌نظیر؛ فیلم‌نامه با دقت و ظرافت نوشته شده، ریتم فیلم فوق‌العاده است و فیلم‌برداری نیز در بهترین حالت ممکن صورت پذیرفته. به‌درستی می‌توان گفت این فیلم با حضور پرقدرتش، یک‌تنه سطح جشنواره را بالا می‌برد. «موقعیت مهدی»، نماد چهلمین جشنواره فیلم فجر است: پختگی و کمال؛ دقیقا همان چیزی که باید باشد. بنابراین بهتر است در این نقد و بررسی اولیه، وارد داستان‌ها و اپیزودهای چشم‌نواز این فیلم نشویم و اجازه دهیم از دیدن این شاهکار، بیش‌ترین لذت را ببرید.
 
فیلمی خوب، روی مرز باریک کلیشه؛ بدون قرار قبلی
«بدون قرار قبلی»، آخرین ساخته «بهروز شعیبی»، کارگردان دوست‌داشتنی سینمای ایران است. فیلم، داستانی دارد که از سمتی می‌توان آن را نو و از دیدگاهی کلیشه‌ای دید. اگر این مایه فیلم‌نامه را دست بسیاری از کارگردانان بدهیم، احتمالا هیچ چیز نمی‌توانند از آن دربیاورند و با یک فاجعه به‌شدت کلیشه‌زده مواجه می‌شویم، اما بهروز شعیبی خوب از پس لحظه‌به‌لحظه کلیشه‌ها برآمده و تا لبه پرتگاه رفته، ولی اجازه افتادن به فیلم نداده. فیلم در شخصیت‎پردازی نقش اول خیلی خوب عمل نمی‌کند و می‌توان این را از کاستی‌های فیلم برشمرد. مهم‌ترین سکانس فیلم نیز ضعیف از آب درآمده و جا داشت بسیار بهتر باشد. با این حال، یک خانواده گرم ایرانی در فیلم می‌بینیم، که از نکات کاملا درآمده و مثبت فیلم است. ریتم فیلم بد نیست؛ فیلم‌برداری به‌جز سکانس پایانی فیلم خوب است و در مقاطعی، نماهای کارت‌پستالی زیبایی به ما نشان می‌دهد. بازی‌ها روان و قابل‌دفاع است و به طور خاص، «الهام کردا» بسیار خوب نقش خود را ایفا کرده. در مورد این فیلم، نکات مثبت و منفی زیادی هست که می‌شود به آن‌ها پرداخت، ولی تا همین‌جا بسنده می‌کنیم. بدون قرار قبلی، فیلمی ایرانی و چشم‌نواز است و با خیالی آسوده می‌توانیم دیدنش را توصیه کنیم.
 
شعری زیبا؛ نگهبان شب
در سینمای ما، باب است که شخصیت‌های داستانی را، علی‌الخصوص وقتی پای گناه‌کاری و بی‌گناهی به میان می‌آید، ترجیحا بسیار نزدیک به سیاهی یا سفیدی مطلق ترسیم کنیم؛ «نگهبان شب»، به کارگردانی رضا میرکریمی به‌درستی خلاف مسیر این رودخانه عادت شنا می‌کند و حتی منفی‌ترین شخصیت داستانش نیز خاکستری است؛ دقیقا مانند قاطبه زندگی‌های انسانی. از سویی دیگر روندی عادی تلقی می‌شود اگر انسان بی‌گناه را پخمه‌ای مطلق و بدون قدرت تصمیم‌گیری نشان دهیم؛ تورج الوند، در نقش «رسول»، بی ‌آنکه سخت شود و بر دیگران بتازد، پس از سوءاستفاده از سادگی‌اش و افتادن در دام گرفتاری، راه برون‌رفتی از آن می‌یابد و حتی مسبب اصلی وقوع این حادثه (با بازی محسن کیایی)، به او در مسیر رهایی یاری می‌رساند. این است هنر رضا میرکریمی در نمایشی واقعی از زندگی، که او را شایسته سیمرغی که گرفت، می‌سازد. علاوه بر کارگردانی بی‌نظیر، بازی‌های زیبای تورج الوند، علی‌اکبر اُصانلو، لاله مرزبان و صفورا خوش‌طینت نیز بر جذابیت کار می‌افزاید. البته جای خالی موسیقی متن برای همراهی بهتر مخاطب با فیلم و همچنین اندکی شخصیت‌پردازی قوی‌تر، احساس می‌شود. در پایان خوب است به استفاده فیلم‌نامه از استعاره‌های زیبا و ناتورالیستی، به‌کارگیری دیالوگ‌های نکته‌دار و همچنین نمایش «تبدیل استیصال به عشق» اشاره نمود. نگهبان شب را نه‌تنها باید دید، بلکه همانند شعری زیبا، آن را باید خواند.
 
جنگ، چهره زنانه ندارد؛ دسته دختران
مردانگی در دنیای ما موج می‌زند؛ هرچه جلوتر می‌رویم، اهمیت نگاه زنانه، حتی به مردانه‌ترین مفاهیم، بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود. جنگ نیز از این قبیل است؛ بی‌رحم و خشن، چون مردی ستیزه‌جو. تناقض زیبایی نیز این‌جا برقرار خواهد بود: چگونه به چیزی که ذاتا زنانه نیست، نگاهی زنانه داشته‌باشیم؟ «دسته دختران»، در پیِ پاسخ به این پرسش برآمده است. از یک سو، نیکی کریمی، در بحبوحه سیطره عراقی‌ها، مات و مبهوت، در میانه میدان نبرد می‌نشیند و از سویی دیگر، همان زمان، فرشته حسینی، صدای نفس‌های دشمن را می‌شنود و به دل آنها می‌زند. سه عضو دیگر از دسته دختران، پانته‌آ پناهی‌ها، هدی زین‌العابدین و صدف عسگری، نیز نقش‌هایی ماندگار ایفا کرده‌اند. کاراکتر حسین سلیمانی به‌عنوان عضو افتخاری این گروه هم خوب و دل‌چسب از آب درآمده و وقتی در کنار فرشته حسینی قرار می‌گیرد، صحنه‌هایی دل‌نشین را برای مخاطب به وجود می‌آورند. هرکدام از افراد این قصه، داستانی متفاوت دارند، اما تنها یک چیز آن‌ها را گرد هم آورده: حب وطن. موسیقی متن نیز به زیبایی هرچه تمام‌تر، تعلیق، اضطراب و شور را در ما می‌آفریند و چشمان‌مان را به صحنه می‌دوزد. البته نقص نه‌چندان کوچکی نیز به این ساختۀ منیر قیدی وارد است و آن، شخصیت‌پردازی ناقص کاراکترهایی است که می‌شد بیشتر از این‌ها، در موردشان قصه‌سرایی کرد. ورای همه نقدها، یک چیز را می‌توان از این اثر هنری، به یادگار نگاه داشت: جنگ، چهره زنانه ندارد.
 
جنون بی‌حدوحصر آدمی؛ علفزار
چند سالی بود که دادگاه، در هنر هفتم ایران گم شده بود؛ اگر هم سروکله‌اش پیدا می‌شد، محدود به دقایقی اندک بود و محوریت داستان را شکل نمی‌داد. کاظم دانشی، از بهترین فیلم‌اولی‌های فجر چهلم، جرئت‌مندانه دست روی موضوعی بسیار حساس (تجاوز گروهی) گذاشته و حتی قصه فرعی‌اش (صدور شناسنامه برای ولدالزنا) نیز حساسیت‌زاست. نکته‌ای که کارگردان باید این‌جا رعایت کند، همراهی نکردن با متجاوز و عدم ایجاد حس بی‌گناهی او، حتی برای لحظاتی، خواهد بود؛ دانشی روی مرز سقوط به این ورطه حرکت می‌کند، اما واژگون نمی‌شود. بازی‌ها خیلی خوب است؛ پژمان جمشیدی، سارا بهرامی، صدف اسپهبدی و مهدی زمین‌پرداز بی‌نظیرند، اما برای مثال، ترلان پروانه بین این همه بازی خوب، وصله‌ای ناموزون حساب می‌شود. موسیقی متن نیز به‌خوبی روی فیلم سوار شده. پیچیدگی‌های فیلم‎نامه و جذابیتش، آن را به‌حق شایسته سیمرغ گرفته‌شده کرده است، اما می‌شد داستان موازی را در خدمت داستان اصلی به کار گیرد. همچنین با توجه به این‌که فیلم بر پاشنه کودکان می‌چرخد، خوب بود بیش‌تر از آنها استفاده می‌شد؛ مثلا کودکِ بازپرس امیرحسین شفیعی را ما اصلا در داستان ندیدیم و بالطبع، با او خیلی ارتباط برقرار نکردیم. به عقیده برخی، پرداخت به مناطق پرجرم‌وجنایت و لات‌نشین، دیگر دست‎فرسود شده، اما در «علفزار»، این مورد برای تماشاگر، چندان محسوس نیست و روایتی واقعی از تقابل حیوانیت و انسانیت به شمار می‌رود، آنگاه که جنون بی‌حدوحصر آدمی، راه را بر عقلانیت سد می‌کند.
 
زندگی برای عشق؛ ملاقات خصوصی
از سوژه‌‌های محبوب بین فیلم‌سازان اجتماعی سال‌های اخیر در سینمای ایران، نشان دادن چهره شنیع فقر و فضای رعب‌انگیز مناطق فرودست و حاشیه‌نشین بوده؛ امید شمس در «ملاقات خصوصی» به سراغ عشق در بافت فقیر جامعه رفته و در تلاش برای نمایش سیمای دیگری از زندگی در فقدان و حرمان است. قاب‌های چشم‌نواز و زیبا و هم‌چنین توانایی منحصربه‌فرد شمس در ترسیم طبیعی فضای زندان و روابط بین زندانیان، سطح کارگردانی را بالا برده است. پاشنه‌آشیل فیلم، ضعف در نشان‌دادن عشق بین «پروانه» (با بازی پریناز ایزدیار) و «فرهاد» (با بازی هوتن شکیبا) قلمداد می‌شود، طوری‌که علی‌رغم بازی خوب هر دو و بهره‌گیری از موسیقی متن خیلی‌خوب، این عشق، برای تماشاگران باورپذیر نیست. پایان‌بندی نیز نه کاملا، اما تا حدودی کلیشه‌ای و حال‌خوب‌کن است؛ درحالی‌که فیلم می‌توانست چند سکانس قبل‌تر و در موقعیتی رئال و متمایز، به پایان برسد. این فیلم، روایتی بود از انتخاب بین «عشق برای زندگی» و «زندگی برای عشق»؛ آنگاه که در نهایت اتاق ملاقات خصوصی، برای پروانه و فرهاد، تبدیل به مأمنی دور از جهان بی‌رحم بیرون می‌گردد.
 
فیلم‌هایی که خوب است ببینید
 
چهره‌ای نو از دفاع مقدس؛ ۲۸۸۸
در مخالفت با این فیلم، احتمالا نقد‌های زیادی دیده‌ایم، اما سعی بر این است که نظرمان را فارغ از این هجوم، بیان کنیم. در این فیلم، چهره‌ای جدید از غیورمردان دفاع مقدس می‌بینیم؛ این بار چهره‌ای به‌شدت اتوکشیده و سه‌تیغ! افرادی که یک‌دست هستند و تضاد و تقابل آنها را خیلی مشاهده نمی‌کنیم. مدافعان مرزهای هوایی کشور، که تقریبا در یک دسته و شبیه ‌هم‌اند. جای خالی این سبک پرداخت و نگاه نو احساس می‌شد و هنوز نیز احساس می‌شود.
اما در نگاه ریزبینانه و دقیق‌تر، می‌توان گفت فیلم‌برداری در مقاطع زیادی مشکل دارد و بد است، فیلم‌نامه خوب نیست، کارگردانی اصلا انتظارات را برآورده نمی‌کند و فیلم بسیار به‌هم‌ریخته تدوین شده و کلافه و مستأصل به نظر می‌رسد؛ چیزی که کاملا حس می‌شود. این مورد، فیلم را چندپاره کرده و موضوع بدیع و جذاب را حیف. در بازی‌ها، شاهد شرایط بهتری هستیم؛ بازی‌های خوبی از حمیدرضا پگاه و سیاوش مفیدی (که او را در نقشی متفاوت می‌بینیم) شاهدیم و تلاش مرتضی اسماعیل کاشی نیز برای ایفای نقشش، بد از آب درنیامده.
و اما جمع‌بندی دو پاراگرافی که متفاوت هستند! بخش اول، دید و نظر ما به‌عنوان مخاطب است، که با وجود کم‌وکاستی‌های نسبتا زیاد فیلم و با در نظر گرفتن مشکلات و آشفتگی‌ها در اجرا، با آن ارتباط برقرار کردیم و در مقاطعی هرچند کوتاه، همراهش شدیم. بخش دوم نیز نگاهی سخت‌گیرانه، نکته‌سنج‌تر و سینمایی است.
 
ضدقهرمانی باورپذیر؛ ضد
کارگردانی نسبتا روان است و ریتم فیلم تا حدود زیادی حفظ می‌شود. ما قهرمان داستان را از قبل می‌شناسیم، اما فیلم به این موضوع بسنده نمی‌کند و کمی از جلوه‌های قهرمانی‌اش را برای ما بازآفرینی می‌کند. با اینکه بیش‌تر داستان برای مخاطب لو رفته و انتهای فیلم را می‌داند، فیلم از جذابیت نمی‌افتد و مخاطب را همراه می‌کند. در مورد بازی‌ها نیز باید بگویم بازی نقش اول مرد (مهدی نصرتی) چشم‌نواز است و بازی نقش مکمل مرد (نادر سلیمانی) خوب و بقیه بازیگران هم از پس کار برآمده‌اند. در کل، فیلم «ضد» را از فیلم‌های نسبتا خوب این جشنواره می‌دانیم، که می‌توان گفت ارزش دیدن دارد.
 
موسیقی متن خوب و دیگر هیچ؛ بی‌مادر
در این فیلم، موسیقی متن حرف اول را می‌زند و متأسفانه باید گفت تا حدود زیادی حرف آخر را نیز؛ فیلم به‌جز موسیقی متن، نقطه و نکته شفاف و خوب دیگری ندارد. «بی‌مادر»، تلاش خود را در راستای گفتن داستان انجام می‌دهد، اما موفق نیست و فیلم‌نامه روایت جذابی ندارد؛ به داستان، با ظرافت کافی پرداخته نشده. بازی امیر آقایی (که بازی‌های درخشانی در سال‌های اخیر از او دیدیم) خوب نیست و پردیس پورعابدینی هم در لحظاتی، نزدیک به نقش قبلی خود در سریال «آقازاده» بازی می‌کند؛ پژمان جمشیدی نیز بهترین بازی را بین بازیگران انجام داده، اما در کل می‌توان گفت بازی‌ها درنیامده. کارگردانی و ریتم فیلم خوب نیست و با تدوین کار هم نمی‌شود همراه بود. موسیقی متن، تنها موردیی‌ست که اجازه می‌دهد بگوییم دیدن این فیلم خالی از لطف نیست؛ با ذکر این نکته که منتظر دیدن فیلم خوبی نباشید.
 
جای خالی را با بیرو پر کنید؛ بیرو
«بیرو» آمده تا شروعی باشد برای این سبک فیلم‌ها، که جای خالی‌شان کاملا احساس می‌شود: فیلم‌هایی با محوریت قهرمانی ورزشی. جای خوش‌حالی‌ست، اگر بیرو شروعی برای این ژانر باشد. می‌دانیم داستان راجع‌به قهرمانی‌ست سختی‌کشیده؛ قهرمانی که با گرفتن پنالتی رونالدوی پرتغالی، لحظاتی به زمین چسبید، تا ما را از زمین جدا کند. مخاطب در مقاطع زیادی، هم‌ذات‌پنداری خوبی با قهرمان و فیلم دارد. فیلم در تدوین، کارگردانی و فیلم‌نامه، ضعف‌هایی دارد که می‌توان با دیده اغماض، از برخی چشم‌پوشی کرد. می‌شود گفت فیلم برای رده سنی نوجوان ساخته شده و اگر نوجوان را پای فیلم میخ‌کوب نکند، دست‌کم برای یک بار دیدن، جذبش می‌کند. با این حال، برای بزرگ‌سالان هم فیلم بدی نیست و با کمی اصلاح در تدوین، برای سرگرم شدن و در کنار آن، رسیدن به برخی مفاهیم، ارزش تماشا دارد. بازی‌ها نسبتا روان است و کارگردان، در بازی‌گیری از نوجوانان موفق بوده. باید به بازی بسیار عالی مهدی زمین‌پر‌داز هم اشاره کنیم و همین‌طور سعید داخ که بازی بسیارخوبی دارد. در کل، فیلم‌ساز تا حدود زیادی فضای فوتبال پایه را درک کرده و اگر شخصی با این فضا قرابت داشته باشد، این را حس می‌کند.
 
وصله‌پینه را فراموش کن؛ شب طلایی
استفاده از لوکیشن‌های مختلف در فیلم‌سازی، علاوه بر اعطای امکان بهره‌گیری از قاب‌های جذاب و زیبا، احتمال یکنواخت‌شدن داستان برای بیننده را تا حد خیلی‌خوبی کم می‌کند؛ یوسف حاتمی‌کیا، در نخستین تجربه جشنواره‌ای خود، تا حد خوبی توانسته در عین استفاده از تنها یک مکان (منزل مادربزرگ خانواده)، در کشش داستان برای مخاطب موفق عمل کند و ذهن تماشاچی را برای حل معمای داستان، قلقلک دهد. ناپختگی در فرم و محتوا آشکار است، اما در حدی نیست که بخواهیم در میانه فیلم، آن را ترک بگوییم. بازیگری‌ها نوسان دارد و از یک‌سو بازی‌های طبیعی مسعود کرامتی و امیر محمدی را شاهد هستیم و در دیگر سو، بازی کلیشه‌ای و همیشگی حسن معجونی که ما را باز هم یاد «بهرام» در سریال «مسافران» می‌اندازد. شاید دلیل درنیامدن بازی برخی بازیگران، تعدد آنها و عدم شخصیت‌پردازی کافی برایشان باشد. البته چهره‌پردازی و طراحی لباس «شب طلایی» عالی است و جا دارد به همین سبب، به‌نیکی از امید گلزاده و گلناز گلشن یاد کنیم. فراتر رفتن پایان‌بندی از کلیشه و عدم اصرار بر اختتامیه حال‌خوب‌کن فیلم، قابل‌ستایش است؛ نکته‌ای که پس از دروغ‌ها و بی‌اعتمادی‌های حاصل‌شده نیز مشخص می‌گردد: «اگر زیربنا پوسیده باشد، با وصله‌پینه کردن چیزی درست نخواهد شد».
 
زخم پرکاری؛ مرد بازنده
در ماه‌هایی که همچنان اثر سریال «زخم کاری»، بر شبکه نمایش خانگی دیده می‌شود، محمدحسین مهدویان، خود، دچار «زخم پرکاری» شده است! اصرار این کارگردان محبوب بر رساندن فیلم به هر دوره از جشنواره (در کنار ساخت سریال)، سبب شده تا تمرکز کم‌تری روی هرکدام از فیلم‌های سینمایی‌اش داشته باشد. این موضع را اگر در کنار ژانرهای مختلف فیلم‌های مهدویان بگذاریم، به این نتیجه می‌رسیم که اگر وی قصد داشته باشد همین روند را ادامه دهد، یقینا با سقوطی آزاد مواجه خواهد شد. «مرد بازنده» ارزش یک‌بار دیدن را دارد؛ فیلمی‌ست نوآر و متفاوت با فیلم‌های اخیر مهدویان، اما محتاط‌ بودن و سردرگمی کارگردان، بر فضای کلی فیلم اثر گذاشته و سبب شده عزت جوان سینمای ایران، علی‌رغم ایفای نقشی متفاوت، حتی کاندیدای سیمرغ هم نشود! شاید شخصیت‌پردازی ناقص نقش «احمد خسروی»، باعث شده تا جواد عزتی، باز هم به حقش در سینمای ایران، دست نیابد. کاراکتر «سمیه» نیز بسیار شبیه کاراکتر «سمیرا» در زخم کاری است و می‌توان گفت که رعنا آزادی‌ور در مرد بازنده فقط درجا زده. درخشان‌ترین بازی را مهدی زمین‌پرداز، یکی از نقش‌پذیرترین بازیگران سینمای ایران، ایفا کرده‌است؛ بازیگری که دائما طی این سال‌ها در حال صعود بوده است. مشکلات خانوادگی شخصیت اول داستان هم می‌توانست بیش‌تر در خدمت فیلم باشد و حتی به کمک حل گره چندلای پرونده جنایی مرد بازنده باشد. البته از جذابیت‌های مرد بازنده نیز نباید گذشت؛ این‌که پس از مدت‌ها یک کارآگاه ایرانی درجه‌یک دیدیم، قابل‌توجه است؛ تناقض‌های درونی این کارآگاه، که جلوه بیرونی نیز می‌یافت هم بدیع بود. ای‌کاش لزوم انجام کارهای غیرقانونی برای اجرای عدالت، در فیلم نمود پیدا نمی‌کرد، تا ارتباط بیش‌تری با روح فیلم‌نامه می‌گرفتیم. احمد خسروی (با تعاریف متعارف) بازنده است، اما تلاش‌هایی گاه و بی‌گاه برای رهایی از شکست دارد؛ در نهایت نیز متوجه می‌شود دندان لق را باید کند و مسکّن، تنها چند صباحی آن را التیام می‌بخشد.
 
عشق، سیری چند؟!؛ شادروان
پیش از آغاز مرورنویسی بر فیلم «شادروان» از حسین نمازی، بیایید خنداننده‌شوی ۲ را با خنداننده‌شوی ۳ مقایسه کنیم؛ به‌وضوح استندآپ‌کمدین‌ها کم‌تر از قبل خنده می‌گیرند، با این‌که تجربه کلی افراد در این زمینه، بالاتر رفته؛ علت، سخت‌ترشدن خنداندن مردم این مرزوبوم است. قصد واکاوی این دلایل را به هیچ وجه نداریم؛ تنها می‌خواهیم ارزش کار عوامل شادروان را اندکی بهتر درک کنیم. فیلم، بسیار بیش‌تر از آنکه انتظارش را می‌کشید، خنده می‌گیرد. بهرنگ علوی، یکی از ماندگارترین دایی‌های تاریخ سینمای ایران را بازی کرده و سینا مهراد، نازنین بیاتی و گلاره عباسی نیز نه عالی، ولی بسیار خوب‌اند؛ در مقابل، رؤیا تیموریان همان همیشگی است و سطح کلی بازیگری را پایین آورده. موسیقی متن نیز در خدمت فیلم شنیده می‌شود و ما را از داستان زده نمی‌کند. فقر در شادروان، مشمئزکننده نیست و حتی در فضای حزن‌آلود پس از مرگ نیز با وجود تلاقی‌اش با نداری، شادی می‌آفریند. طنزی سطحی هم به شمار نمی‌رود؛ در این فیلم، هم در عمق داستان، در جست‌وجوی هویت افغان‌های عزیز مقیم ایران هستیم و هم چهره عریان تلاقی عشق و پول را به نظاره می‌نشینیم؛ جایی‌که پول، حتی بر عشق نیز چیره می‌گردد.
 
من نه منم!؛ بی‌رؤیا
در روزهای ابتدایی جشنواره بودیم که یکی از دوستانم، نکته جالبی را درمورد سینمای ایران، به من گوشزد کرد؛ این‌که سینمایمان پر شده از فیلم‌های اجتماعی و فقر تنوع ژانر، در آن بیداد می‌کند؛ اندکی بعد، فیلم «بی‌رؤیا» را تماشا کردم و کورسوی امیدی جهت پرداختن به موضوعات جدید، برایم هویدا گشت. آرین وزیردفتری در این فیلم، به ازدست‌رفتن هویت پرداخته و در تلاش برای گشودن راه موضوعات روان‌شناختی به پرده نقره‌‌ای است. طناز طباطبایی و شادی کرم‌رودی، نقش اول و دوم زن فیلم را بسیار خوب ایفا کرده‌اند و صابر ابر نیز حداقل تلاش خود را برای رهایی از بازی کلیشه‌ای همیشگی‌اش، کرده است. موسیقی متن البته گرچه متناسب با فضای داستان، اما در راستای رشد فیلم عمل نکرده و می‌توانست بسیار بهتر از وضعیت کنونی باشد.
 
اضطراب، عشق، عزت نفس؛ هِناس
تمرکز روایت، در فیلم‌هایی که پی‌رنگ آن را بیوگرافی شهدا تشکیل می‌دهد، بر نمایش زندگی آن شهید است؛ «هِناس»، یک فیلم مؤلف در این زمینه محسوب می‌شود و حیات شهید «داریوش رضایی‌نژاد» را از دیدگاه همسر او، «شهره پیرانی» بررسی کرده است. این موضوع سبب می‌گردد خودبه‌خود، داستان از حالت کلیشه‌ای خارج گردد، زوایای جدیدی از زیست معمول این افراد، هویدا شود و شعارزدگی نیز به حداقل برسد. در نتیجه این اتفاقات و با توجه به سوژه نوی شهدای هسته‌ای، این فیلم تبدیل به یک سرمشق برای فیلم‌های دیگر از این جنس، خواهد شد. نمایش مریلا زارعی در نقش همسر شهید، بی‌نظیر است و وحید رهبانی هم نقش منفی را باورپذیر نموده، اما بهروز شعیبی، گزینه مناسبی برای کاراکتر شهید رضایی‌نژاد به نظر نمی‌رسد. کارگردانی حسین دارابی، در نمایش استیصال و درماندگی این خانواده، حرفه‌ای‌ست، ولی در مقابل وقتی سکانس شهادت را می‌نگریم، مبتدی می‌نماید و با خود می‌گوییم که فیلم، بدون صحنه شهادت، بهتر می‌شد؛ مشکلی که قطعا فیلم‌نامه نیز در آن تقصیر دارد. همچنین حس تعلیق در صحنه‌های مختلف درنیامده و فیلم به‌سادگی از کنار برخی اتفاقات مهم می‌گذرد. هِناس را می‌توان در سه واژه خلاصه نمود: اضطراب، عشق، عزت نفس.
 
فراتر از انتظار؛ شهرک
فیلم‌هایی که با انتظارات کمی از موفقیت‌شان روی پرده می‌روند، معمولا فراتر از انتظارات ظاهر می‌شوند؛ «شهرک» نیز این‌چنین فیلمی است. علی حضرتی، کارگردان این فیلم، دست روی موضوع جذابی گذاشته و داستان بازیگری جوان را نشان می‌دهد که در اولین بازی جدی‌اش، وقتی برای پیش‌تولید فیلم، باید مدتی را در شهرک سینمایی، زیر نظر کارگردان، به‌اصطلاح «مِتُد اکتینگ» کند، تناقضی وجودی، او را دربرمی‌گیرد. ساعد سهیلی و مهتاب ثروتی، به‌خوبی از عهده کارشان برآمده‌اند و کاظم سیاحی هم تکمیل‌کننده این بازی‌های خوب است. به‌راستی انسان در تلاقی واقعیت و رؤیا، به کدامین سو خواهد رفت؟
 
فیلم‌هایی که ترجیحا نبینید
 
طبیعت پیروز است؛ برف آخر
هر موضوع جدیدی که در فیلم‌های سینمایی مطرح شود، قطعا با استقبال از سوی ما مواجه خواهد شد، اما نه به قیمت حوصله‌سربری از مخاطب! «برف آخر»، به کارگردانی امیرحسین عسگری، دغدغه محیط‌زیستی دارد و از این لحاظ ارزشمند است، اما به‌دلیل بافت فیلم، خیلی سخت می‌توان با آن ارتباط برقرار کرد؛ بازی‌ها متوسط و اندکی رو به خوب است، اما فیلم‌نامه متوسط رو به ضعیف، جان کار را گرفته. من‌حیث‌المجموع، بسیار عجیب بود که این فیلم، خیلی زیاد مورد توجه هیئت داوران قرار گرفت. این فیلم، روایتی‌ست از دست‌درازی انسان به طبیعت و یادآوری این نکته که «همیشه طبیعت است که پیروز می‌گردد».
 
داستانی نو با پرداخت نامناسب؛ نمور
داستان «نمور» حرفی جدید می‌زند، اما این را بسیار دیر می‌فهمیم. آیا فیلم می‌تواند مخاطب را تا پایان و تا تعلیقی که حتی بیننده از آن خبر ندارد، نگه دارد؟ بعید می‌دانم! فیلم‌نامه ضعف‌های بسیاری دارد؛ ورود خوبی نداریم، میان داستان سست است و فقط در انتها به تلاش برای نجات فیلم برمی‌آید. در ادامه باید بگویم شخصیت‌پردازی‌ها ماقبل بد است و نمی‌شود چیزی راجع‌به آن گفت. کارگردانی معمولی‌ست و ریتم فیلم بارها می‌افتد، البته اگر به این قائل باشیم که فیلم اصلا در مقاطعی ریتم دارد! برخی بازی‌ها بسیار بد است و تحمل‌کردن آن‌ها در لحظاتی واقعا دشوار. در این بین اما بازی خوبی از محمدرضا علیمردانی می‌بینیم. بازی باربد بابایی هم بالاتر از انتظار ماست. در کل با ارفاق در مورد فیلمی معمولی صحبت کردیم، که زیاد ارزش دیدن ندارد.
 
تلاش مذبوحانه؛ لایه‌های دروغ
جای فیلم‌های اکشن در سینمای ما خالی است؛ «لایه‌های دروغ»، گرچه تقریبا ضعیف و تصنعی (علی‌الخصوص در صحنه‌های مبارزه) درآمده، ولی می‌تواند گامی به‌سوی فیلم‌هایی قوی در این حوزه باشد. به‌علاوه، رامین سهراب، همکاری جالبی با سینمای فنلاند شکل داده و از این لحاظ نیز جای تحسین دارد.
 
فیلم‌هایی که اصلا نباید ببینید
 
تقریبا هیچ؛ ماهان
فیلم بسیار کسل‌کننده و حوصله‌سربر است؛ ریتمی وجود ندارد، فیلم‌برداری و چرخش زیاد دوربین، روی اعصاب مخاطب است و کارگردانی خوب نیست. اما فاجعه در فیلم‌نامه رخ داده است؛ با فیلم‌نامه‌ای بسیار ضعیف مواجهیم، که هیچ چیز برای گفتن ندارد و حتی به‌عنوان یک تله‌فیلم نیز احتمال کمی برای اینکه مخاطب زیادی داشته باشد، قائلیم. داستان پسری به نام ماهان را می‌بینیم که درگیر بیماری‌ای سخت می‌شود و سعی می‌کند امیدش را حفظ کند تا با شرایط جدید کنار بیاید و به زندگی ادامه دهد. بازی نقش اول بسیار بد است و مجموع بازی‌ها ضعیف. کلیشه‌هایی وجود دارد که ما را می‌زند؛ در فیلم بسیار بی‌جا از نمادها استفاده شده، جوری‌که به‌وضوح از فیلم بیرون زده. فیلمی پر از موسیقی متن است، درحالی‌که شنیدن این همه نوا (که در موارد زیادی به‌جا نیست)، آزاردهنده می‌نماید. «ماهان» جزء فیلم‎های به‌شدت بد این دوره از جشنواره است و با ندیدن آن، چیزی از دست نمی‌دهید.
 
دِرب، بوی باد، زمین سفت؛ دِرب
تجربه دیدن فیلم «درب»، بستگی زیادی به این دارد که ما از قبل بدانیم قرار است با چه سبک اثری روبه‌رو شویم؛ فیلمی که برای ما داستانی دو خطی می‌گوید و در مقاطعی، مرز بین فیلم و مستند را می‌شکند. ریتم فیلم به‌شدت کند است و اگر فیلم‌برداری و قاب‌بندی‌های جذاب از طبیعت بکر کهگیلویه و بویراحمد و روستاهای اطراف شهر سوق، مخاطب را جذب نکند، بیننده معمولی اذیت می‌شود؛ بنابراین میزان ارتباط شما با دِرب، به رابطه و زاویه نگاه شما به هنر برمی‌گردد.
 
بدون شرح؛ خائن‌کشی
یکی از دوستانم که زودتر، آخرین ساخته مسعود کیمیایی را دیده بود، گفت که هرگز در طی سال‌های زندگی‌اش، این‌چنین به شعور خود توهین نکرده‌بود! «خائن‌کشی» توهینی آشکار به مخاطب است و اگر به تماشای آن بنشینید، سردرگمی در تمام ارکانش هویداست. این به‌ظاهر فیلم، بیش از این ارزش صحبت ندارد.
 
از همه رنگ
علی‌رغم شرایط سخت کرونایی، که قطع‌به‌یقین ساخت فیلم را برای اهل فن دشوار نموده بود، در این دوره به‌نسبت شاهد فیلم‌های متوسط و خوب زیادی بودیم. تنوع بالای ژانر، از ویژگی‌های بی‌بدیل این دوره بود؛ در فجر ۴۰، فیلم معمایی («مرد بازنده»)، فیلم عاشقانه متفاوت («ملاقات خصوصی»)، فیلم‌های دفاع مقدس با پرداخت‌های کاملا جدید و نوآورانه («۲۸۸۸»، «دستۀ دختران» و «موقعیت مهدی») ، فیلمی از نگاه ملی («بدون قرار قبلی»)، فیلم مستند ورزشی، که خیلی کم در سینمایمان می‌بینیم («بیرو»)، فیلم محیط‌زیستی («برف آخر»)، فیلمی ملی در مورد یک شهید هسته‌ای («هِناس»)، یک فیلم روان‌شناختی («بی‌رؤیا»)، فیلمی اکشن («لایه‌های دروغ»)، فیلم اجتماعی دادگاهی («علفزار»)، فیلم سیاسی («ضد»)، فیلم تاریخی («خائن‌کشی») و یک فیلم‌درفیلم («شهرک»)، روی پرده مشاهده شد. تنها نکته منفی در رابطه با انواع ژانر این دوره، فقدان فیلم کمدی بود؛ «شادروان» نیز گرچه طنز بود، اما خود فیلم‌ساز (حسین نمازی) هم آن را کمدی نمی‌دانست. «دِرب»، «نگهبان شب»، «بی‌مادر»، «شب طلایی»، «نمور» و «ماهان» نیز زیرساختی اجتماعی داشتند، که از این بین، بی‌مادر و نمور، درصدد طرح موضوعات جدید برآمدند.
دیگر نکته مثبت جشنواره امسال، حضور متعدد کارگردان‌های جوان و فیلم‌اولی بود؛ این پوست‌اندازی و نوسازی سینمای ایران، اتفاق بسیار مثبتی قلمداد می‌شود و حضور کارگردانان و بازیگران باتجربه در قامت تهیه‌کنندگان فیلم‌های این جوانان خوش‌آتیه، می‌تواند بسیار راه‌گشا باشد (البته اگر مانند علی اوجی که امسال تهیه‌کننده سه فیلم بود، از آن سمت بام نیفتیم!). از طرفی، نکته‌ای که هنگام تماشای آثار، بسیار مشخص بود، سردرگمی بیش از نیمی از فیلم‌ها در فیلم‌نامه بودند؛ انگار مشکل قصه‎گویی و روایت داشتند و باید روی این موضوع، بسیار کار شود.
حذف جایزه سیمرغ مردمی هم از اتفاقات عجیب این دوره بود؛ موردی که به‌دلیل شایعات تقلب در نظرسنجی‌ها رخ داد. البته که مسئولان جشنواره، اقدام خود را بسیار شجاعانه توصیف نموده و به آن مفتخر بودند. این موضوع سبب شد تا ملاقات خصوصی (که مستحق حداقل یک سیمرغ بود) دست خالی جشنواره را ترک کند.
در پایان، خوب است اشاره کنیم که ای‌کاش هیئت انتخاب ادوار مختلف جشنواره، اصراری بر رساندن فیلم‌های سودای سیمرغ به حد تعیین‌شده (در این دوره، ۲۲ فیلم) نداشته باشند، تا فیلم‌های بی‌کیفیتی که تحت هیچ شرایطی در سطح جشنواره نیستند، راهی به درون آن پیدا نکنند.
 
موقعیت سیمرغ
با ذکر این نکته شروع می‌کنیم که نمی‌دانیم هیئت داوران در فیلم «برف آخر» چه دیدند که این همه کاندیدایش کردند! این فیلم بسیار معمولی بود و تقریبا در بیش‌ترِ بخش‌هایی که کاندیدا شد، مستحق نبود.
بهترین فیلم: این جایزه را «موقعیت مهدی» به خود اختصاص داد؛ هیچ جای بحثی در آن نیست و نسبت‌به سایر فیلم‌های جشنواره، در مجموع، یک‌سرو‌گردن بالاتر بود.
بهترین کارگردانی: جایزه بهترین کارگردانی را رضا میرکریمی با فیلم «نگهبان شب» از آن خود کرد. کارگردانی این فیلم بسیار شسته‌رفته بود و جایزه، حق چنین کارگردانی‌‌ست، اما اگر این جایزه را به موقعیت مهدی هم می‌دادند، جای گله‌ای نبود. کارگردانی «علفزار» را شایسته تقدیر می‌دانیم و حضور برف آخر در این‌جا عجیب است.
بهترین بازیگر نقش اول مرد: به‌جرئت می‌گوییم می‌شد این جایزه را به نیمی از نقش‌اول‌های مرد این دوره جشنواره داد که بهتر از امین حیایی بازی کردند؛ بازی حیایی خیلی نکته ویژه‌ای نداشت و معمولی بود. هر سه کاندیدای دیگر، یعنی مهدی نصرتی برای فیلم «ضد»، پژمان جمشیدی برای علفزار و تورج الوند برای نگهبان شب نیز شایسته سیمرغ بودند؛ این سه فیلم، به جهت بازی خوب این بازیگران، ارزش دیدن پیدا کردند.
بهترین نقش اول زن: این جایزه هم از آن طناز سینمای ایران شد: طناز طباطبایی. به‌نظر، لاله مرزبان برای «نگهبان شب» و ژیلا شاهی برای «موقعیت مهدی»، شایستگی بیش‌تری جهت دریافت این جایزه داشتند.
بهترین بازیگر نقش مکمل مرد: نادر سلیمانی در فیلم «ضد» و دیپلم افتخار برای علی‌اکبر اُصانلو در فیلم «نگهبان شب». در این مورد، انتخاب کمی سخت است، ولی انتخاب اول با اطمینان مهدی زمین‌پرداز است. این بازیگر در این دوره سه فیلم و بازی مکمل داشت که در تمام آن‌ها درخشید. بازی روح‌الله زمانی نیز جای تقدیر داشت.
بهترین بازیگر نقش مکمل زن: صدف اسپهدی برای «علفزار» این جایزه را برد که حقش بود و انصافا چه بازی خوبی داشت. در مورد دیپلم افتخاری هم که فرشته حسینی برای بازی در «دسته دختران» گرفت، باید گفت که می‌شد این دیپلم را به شادی کرم‌رودی داد.
در مورد جایزه بهترین فیلم‌نامه که «علفزار» آن را دریافت کرد، می‌توان گفت استحقاقش را داشت، اما «موقعیت مهدی» نیز می‌توانست این جایزه را از آن خود کند.
بهترین فیلم‌برداری را که برف آخر گرفت، ما را به تعجب واداشت؛ زیرا «موقعیت مهدی» و «بدون قرار قبلی»، از این حیث، بهتر بودند.
درمورد بهترین موسیقی متن نیز جای خالی فیلم «بی‌مادر» بین کاندیداها کمی عجیب بود.
بهترین فیلم از نگاه ملی: «بدون قرار قبلی»؛ انتخاب خوبی بود، اما با بودن «موقعیت مهدی» در این جایگاه، بیش‌تر موافقیم.
اظهارنظر در مورد بقیه جوایز را هم با توجه به نیاز به تخصص بالاتر، به‌عهده اهل فن هر بخش می‌گذاریم.
در کل می‌توان گفت که جوایز بد اهدا نشد، امّا انتظار می‌رود در دوره‌های بعدی جشنواره، اگر فیلمی استحقاق گرفتن جوایز بیشتری دارد، این اتفاق بیفتد و به‌دلیل راضی نگه داشتن همه، جوایز بین فیلم‌ها پخش نشود.
توسط سید محمدحسین قاسمی امیرحسین مینایی‌پور

شاید بپسندید مطالب بیشتر از نویسنده

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.