اینجا معمولا کسی سوار نمیشه. اصلا تاکسی هم مگه آزادی شلوغ باشه، بندازه از اینور بیاد. کلا این بقعه طرشتی مگه آخوندی، قدیمیای محل، کسی بمیره بخوان دفنش کنن و خبری بشه، وگرنه سالی به ده ماه، پرنده هم پر نمیزنه. برای همین هم تعجب کردم که تاکسی وایساد. سرم رو آوردم بالا تو آینه نگاه کردم. دختر نبود. به سی نرسیده بود ها، ولی از پشت ماسک خدایی کیفیت «زنی» رو داشت. یهدست مشکی. صدا پربغض. دو تا هقهق ناناز با «آقا مستقیم؟» انداخت بالا. خودِ خودِ کیس استاندارد و اوکازیونِ دلداری بعدِ غم و غصه. ابلفضلی جاش بود سرنخ رو بگیرم تا تای تمتش برما.. ولی حیف که انگشتر داشت. تو دلم صلوات فاتحه رو فرستادم و کله رو کردم تو گوشی.
+الو. سلام شیماجون. چطوری تو دختر؟ سر کلاس که نیستی؟
زیرچشی یه نگاه کردم.
+عهع! خانوم! منم دیگه! شیرین کیه بابا؟! برو خانوم افضلی. برررو. من که میدونم شناختی. برو یکی دیگه رو خر کن!
+هاااااا حالا شد!
+من هم خوبم… من هم خووووبم. خووب.
خوب رو گفت و زد زیر خنده. خندهش خود خندههای زندایی رزیتام بود. این موقعا ننهم چادرش رو با دندوناش جر میداد بس که زیر لب غر میزد.
+دیگه شما که یادی از ما نمیکنی. انگار نه انگار که یه موقعی ما با هم کلی پروژه و…
+وای آره… یادته؟! وای…
+میگم شا… آره… آررههه، من هم دلم برات تنگ شده عزیزم. بگو ببینم مهیارت چطوره؟ وای قربونش برم. قربوووونش برم. من اصلا لپای اونو دیدم تو پروف واتسپت که دلم هواتو کرد. میخواستم از پشت گوشی این جفت لپاش رو اینقد بکشم، اینقد بکشم که پاره بشن از جا…
دوباره خندید. این چه خنده رو مخیه.
+اینجام خوبه. سرده دیگه. نه عزیزم. نه. من که جنوب سوئدم. اون یاسی بود نروژ بود. نه ما آفتاب داریم. کم داریم فقط. خیلی کم. الان هم تازه سر صپه؛ گفتن ظهر آفتاب میاد؛ فرهاد داره مثل این بچههای پنج شیش ساله بالا پایین میپره که روز تعطیل بریم ساحل آفتاب بگیریم.. آره. میدونی که بچهس واقعا. بچهس. شما چه خبر؟
دستش رو کرد تو کیفدستیش شروع کرد ور رفتن.
+آها. آها. شاه.. شاهین سر کاره؟ هنوز همونجاست؟ دم مترو شادمان؟
یه مکث کوتاه کرد.
+من اصن میدونی حواسم نبود تعطیل نیست اونجا. تا زنگ زدم یهو یادم اومد. سر همین یهو گفتم شاید تو سر کلاس باشی.
+ها عه!! تموم شده؟! مبارکهههه گلم!! مبارکههههههه. دفاع هم کردی؟!
+آها، تازه آزمون جامع دادی. راست میگی تو دو سال چیز بودی.. آره.. پس اصن دانشگا نمیرین دیگه. کرونا که هست؛ آز و اینام نداری.
راننده رو نگاه کردم. سرش تو رادیو آوا بود. اصا تو این باغها نبود.
از تو کیفش یه ماتیک درآورد. سرش رو آورد بالا تا از تو آینه خودش رو ببینه ماتیک بزنه. سریع سرم رو انداختم پایین. دیگه فقط صداش رو میشنیدم؛ همونقد مثل سابق ریلکس.
+نه مامانی هم خوبه. نه اون استوریه هم چیزی نبود. اصلا بعد فهمیدیم کرونا نبوده. نه خوبه. خوبیم همه. خوبیم. شما خوبین؟
دیگه حواسم خیلی هم نبود که چه بد میخنده.
+نه بابا کاری نداشتم. دلم همینطوری هوات رو کرد یهو. قربونت عزیزم. قربونت. مراقب بااااش. خدافظ. خدافظ.
+آقا من همین بغل پیاده میشم.
تا داشت پیاده میشد برگشتم. دستش دیگه انگشتر نبود.