دوستم گفت اینو ببین، شرایط کاری اتوخسروانیه؛ بدون ساعت کاری، بدون امنیت شغلی و حتی بدون حقوق! مثل نظام بردهداری میمونه. باید شکایت کرد ازشون. با هم موافق بودیم که این شرایط در شأن یه انسان توی قرن ۲۱ نیست. تازه طرف میگه همه اینا در ازای اینکه «همه ما یه خانوادهایم» و خوش میگذرونیم و PS4 و بیلیارد داریم! بخوره تو سرت اینا. رفتیم سراغ کارای پایاننامهمون که شیش ماهیه بدون ساعت کاری و حقوق داریم روش کار میکنیم، با این تفاوت که از PS4 و بیلیارد خبری نیست تا حواسمون از کار علمی به خوشگذرونی پرت شه!
-ما ولی واقعا یه خانوادهایم. درسته؟
رفتیم توی فکر. گفتم «اگه از نداشتن اعتماد سر امتحان بگذریم آره. چرا که نه؟ یه خانواده که بهم اعتماد نداریم، همدیگه رو اذیت میکنیم و تهشم بچهها از خونه میرن یه جای دور؛ ترجیحا یهجایی که به فارسی نگن بهت اعتماد نداریم. ولی مهم اینه که یه خانوادهایم!»
-بیا انقد بدبین نباش. اتوخسروانی هم میگفت در عوض کلی کار یاد میگیری. خودت اینکاره میشی و میتونی مستقل شی. درست مثل اینجا …
از جای خوبی شروع نکردیم برای خوشبین بودن، چون هرجا رفتیم، زدن توی سرمون که فکر نکن شریفی خبریه! اگه معدلت بالای ۱۸عه که کلا بیخیال. این آخریو یکی از اون کلهگندههای شریفی گفته بود که احتمالا بارها رفته بود دفتر استاد تا به نمره ۱۹.۵ش اعتراض کنه.
سکوت کردیم. به لپتاپامون خیره شدیم. گفتم شماره اتوخسروانی رو داری؟ زنگ زدم. گفتم سلام، من دانشجوام. پرسید دانشجو کجایی؟ گفتم شریف. قطع کرد. دوباره زنگ زدم: «چرا قطع کردی؟» گفت برو سراغ درس و مشقت، نزدیک ددلاینه. گفتم یعنی چی درسته هفته دیگه دفاعمه، ولی بعدش دیگه درس برام مهم نیست. گفت خب باشه، فردای دفاعت بیا. گفتم حتما. دوستم اشاره کرد فرداش انتخاب واحده. گفتم میشه پسفرداش؟ فرداش انتخاب واحده. گفت اه باشه، پسفرداش بیا. دوستم زد بهم: «تو که میدونی انتخاب واحد یهروزه تموم نمیشه. تازه فرداش باید از دیوار آموزش بریم بالا تا واحد بدن بهمون.» گفتم میشه فردای پسفرداش؟ چون باید بریم آموزش التما… که دیگه قطع کرد.
جفتمون دلسرد شدیم. بی اینکه چیزی بگیم برگشتیم سر کارمون. بعد یه ربع سکوت دوستم گفت: ولی هرچی باشه یه خانوادهایم، یه خانواده بدسرپرست.