مادران قهرمان سرزمین مادری
رویای بازگشت به سرزمین مادری هر روز به واقعیت نزدیک و نزدیکتر میشد. زمستان پارسال بود که بالاخره برای اولینبار به سرزمین مادری قدم میگذاشتم، شباهت میان مردمانی که در دو طرف مرز زندگی میکردند، باعث شده بود در ابتدا تفاوتی احساس نکنم، اما وقتی که رنجرهای سبزرنگ پلیس را دیدم، کمکم باورم شد جایی که ایستادهام خاک افغانستان است. تمام وجودم پر از شور و شوق شده بود و مدام تخیلاتم را در ذهنم مرور میکردم.
کوچه پسکوچههای هرات بوی زندگی میدادند. دخترها و پسرها با شوق بسیار در هر کوچه و سَرَک مشغول بازی بودند. قدم زدن در سرکهای کابل اما فرق داشت. از همان لحظه که پایم به کابل رسید، درحال قدم زدن در سرکهایش بودم، با آنکه وضعیت امنیتی نگران کننده بود، نمیتوانستم از خیرش بگذرم. در همان حال که قدم میزدم، داشتم در تخیلاتم آینده زیبایی را ترسیم میکردم؛ همه ما بازگشته بودیم، دختر کوچکی که رویای رئیسجمهور شدن داشت، بالاخره به آرزویش رسیده بود و من هم دانشگاهی که آرزویش را داشتم در بلخ، زادگاه ابنسینا و زرتشت و مولانا، تأسیس کرده بودم.
حالا بعداز کمتر از یک سال، همه آن تخیلات، کمکم رنگ محالات به خود گرفتهاند. جمهوریت با تمام خوبیها و بدیهایش به پایان رسید. حالا دیگر نه عین مانده است و نه غین. حالا ما ماندهایم و سرنوشت نامعلوم. این روزها ما هر روز و هر لحظه خود را با ترس، اضطراب و تردید سر میکنیم.
در ماههای گذشته، افغانستان تغییر چهره داده است؛ مادرانی که سرپرست خانواده بودند، حالا دیگر اجازه کار ندارند و معلوم نیست چگونه روزگار میگذرانند، متخصصها و تحصیلکردهها بار سفر بستند و به یکباره، شهرها بوی مرگ گرفتهاند.
حالا، طالبان آمدهاند با شعار امنیت؛ امنیتی که خودشان مختل کرده بودند! وضعیت مردم روز به روز بدتر میشود، بیکاری و فقر بیشتر شده، دختران بزرگسال از تحصیل منع شدهاند، شبکههای تلویزیونی محدود شدهاند و… اما در عوض حالا دیگر امنیت داریم!
شواهد اما با آنچه که طالبان میگوید، کمی فرق دارد. به نظر میرسد دیگر حتی همان امنیت نسبی گذشته را هم نداریم. مردم در برخی ولایتها از خانههایشان بالاجبار کوچ داده میشوند و یا در گورهای دستهجمعی جسدهایشان پیدا میشود. انتحاریها و انفجارها هم که دوباره از سر گرفته شده است.
آنهایی که زنده ماندهاند، به دنبال راه فرار میگردند تا جان خود را نجات دهند؛ عدهای به ولایتهای امنتر و عدهای هم به کشورهای همسایه. در این میان اما، در روزهایی که بسیاری از مردم بعد از یک شوک بزرگ دچار کرختی و سستی شدهاند، زنان همچنان از پای نایستادهاند و هر روز و هر لحظه برای بازپسگیری حق و حقوقشان فریاد عدالت سر میدهند تا اعتراض خود را به گوش حاکمان تازه به دوران رسیده برسانند.
قهرمان امروز افغانستان نه مسعود است و نه باقی مردان سیاست، بلکه قهرمانان ما، همین مادرانیاند که این نسل را پرورش دادهاند و درکنارشان ایستادهاند، مادرانی که خودشان امارت اسلامی را تجربه کردهاند و مجبور به سکوت بودند، اما نگذاشتهاند فرزندانشان هم سکوت کنند. با وجود آنها، هنوز نور امید در قلبم میتابد و هنوز باور دارم رویاهای ما بهزودی به واقعیت تبدیل خواهد شد.
آسمان شهر ما باز هم بهاری میشود
غم مخور، لبخند مادر باز جاری میشود