بعدازظهرِ تولهسگی
شروع کردم به نوشتن نامه، اما نمیدانم چطور شروع کنم. دیگر لفظ «چطوری جان دل» معنی رمانتیک خودش را از دست داده، پس به همان سبک «سلام عزیزم سلام» کلاسیک برمیگردم.
اولین نامه را میخواهم با موضوع مورد علاقهات آغاز کنم. قسمت شود بیایی و ببینی که اینجا این اروپاییها برای جابهجایی این تولهسگهاشان چه مسخرهبازیهایی که درنمیآورند؛ بچههایشان را عرض میکنم البته. وقتی در شهر راه میروی، بچههایی را میبینی که هرکدام در کالسکهای متفاوت، مردد در انتخاب بین هیچکاری نکردن و یا باز هم هیچکاری نکردن، از این طرف به آن طرف میروند. حتی اگر علاقهای هم به بچهها نداشته باشی، بالاخره چشمت به جوار خودشان و تخت پادشاهیشان میافتد. آن موقع است که به فکر میافتی؛ به فکر این که این نیموجب چربی عجب امکاناتی دارد برای خودش. همهشان از پوششی پلاستیکی به عنوان سانروف استفاده میکنند تا موقع باران، که اینجا قطع و وصلیاش از اینترنت ایران هم بیشتر است، بتوانند این مولدانِ آبِ دهان را خشک نگه دارند. اما این فقط کفِ امکانات است. مشخصات کالسکههای مخصوص دو بچه، سه بچه، یک سگ و دو بچه، دو سگ و یک بچه و الی آخر را باید در جدولی کامل برایت بفرستم.
عزیزم خدا نکند بخواهی اینجا دوچرخهسواری کنی. اینجا کسی جلویت را نمیگیرد ولی خودت بیخیال میشوی، چون وقتی به دوچرخه دیگری نزدیک میشوی، نهتنها باید خودِ دوچرخه را بپایی، بلکه یک متر جلوتر، یک متر عقبترش و خلاصه به شعاع یک متری از دوچرخه را نیز باید نگاه کنی، چون ممکن است یکی از این تازهبهدورانرسیدهها لمداده در سرای همایونیاش، شست پا به دهان، به یک جای دوچرخه متصل باشد. تازه خیلی وقتها یک تولهسگ دیگر هم در جایی همان حوالی مشغول دویدن به دنبال دوچرخه است؛ تولهسگهایشان را واقعا عرض میکنم البته. حالا دیگر رانندگی با ماشین در این وضعیت را به عنوان تکلیف خانه به خودت واگذار میکنم. خلاصه اینقدر تنوع این ارابههاشان بالاست که حس میکنی گاراژ مخصوصی دارند که در آنجا مانند GTA میتوانند کالسکه را اسپورت کنند. ببخشید که موضوع مورد علاقهات را اینقدر مورد حملهی غرهایم قرار دادم ولی دستآویزی بود برای باز کردن بحث و پنهان کردن دلتنگیام برایت! امیدوارم که زودتر بیایی اینجا که با هم دلمان برای تولهسگهای وطنی تنگ شود؛ این بار انتخاب با خودت!