اگه کرونا نبود، درس و کار داشتم ولی زن نداشتم

سجاد بهنام هستم. توی تبریز به دنیا اومدم. به جای تیزهوشان، توی نمونه دولتی درس خوندم و خیلی هم از این اتفاق خوشحالم. دوران مدرسه بسیار لذت‌بخش بود. هم درس می‌خوندم و هم کارای دیگه‌مو می‌کردم و دغدغه‌های ذهنی عجیبی نداشتم. تنها دغدغه‌ام این بود که هر کاری کردم، آخرش یه کاری برای مملکتم بکنم. این همه از منابعش استفاده کردم، با پول مردمش بزرگ شدم، لااقل یه خیری ازم بهش برسه. به همین خاطر توی دبیرستان رفتم سمت ریاضی. به پزشکی علاقه‌ای نداشتم و حس می‌کردم اون‌جا نمی‌تونم مفید باشم. همه این افکار آرمانی توی ذهنم بودن و نمی‌دونم از کجا تصمیم گرفتم توی دانشگاه مکانیک بخونم. از درسای مدار دبیرستان بدم می‌اومد و با یه چیز انتزاعی مثل برق آبم توی یه جوب نمی‌رفت. از عمران هم خوشم نمی‌اومد و هیچ اطلاعی هم از شرایط کاری کامپیوتر نداشتم. رشته‌ای رو می‌خواستم که بتونم درساشو لمس کنم. به اون چیزی که وقتی دبیرستانی هستی و با شنیدن «مهندسی مکانیک» به ذهنت می‌آد علاقه داشتم. پس انتخاب اولم شد مکانیک شریف و قبول هم شدم. چه اتفاق خوبی! شاید بهترین اتفاق کل زندگی‌ام.

دانشگاه شروع شد و کلاسا هم بد نبود ولی یه مشکلی که رشته ما داشت، این بود که خود رشته تقریبا تا ترم سه شروع نمی‌شد و تا اون موقع داشتیم پیش‌نیازهاشو می‌خوندیم. تنها درس موردعلاقه ترم اولم همون نقشه‌کشی بود که شاید اون درس با استادش بهترین درس دوران کارشناسی‌ام باشه! اون ترم نمراتم خوب بودن. حتی بیست هم داشتم ولی ریاضی یک درسی بود که همه‌چی رو خراب کرد. ترم‌ها اومدن و رفتن و من روزهامو توی خوابگاه به این فکر که بالاخره یه روز کاری مرتبط با رشته‌ام پیدا می‌کنم می‌گذروندم. دغدغه اصلی‌ام کار فنی بود و نمی‌خواستم به سمت کار آکادمیک برم. حتی برای ادامه تحصیل هم شک کرده بودم ولی تا آخر کارشناسی حداقل باید می‌رفتم. این شد که نمراتم کم‌کم و هر ترم اومدن پایین‌تر.

اولین کارآموزی‌ام رو رفتم ماشین‌سازی تبریز. می‌خواستم تابستون رو توی تبریز باشم و یه صنعتی رو هم ببینم ولی دیدن اون‌جا به یکی از بزرگ‌ترین ناامیدی‌هام تبدیل شد. در حین کارشناسی و از اونجایی که از مکانیک بریده بودم به سمت علایق دیگه کشیده شدم. رفتم سمت زبان و ترجمه و هنر. زبانم بد نبود و به یه منبع درآمد کوچیک برام تبدیل شد. زمان انتخاب پروژه کارشناسی‌ام به خاطر چندین رابطه و اتفاق، پروژه‌ام رفت سمت بیومکانیک و پرینتر سه‌بعدی. کمی که درموردش خوندم احساس کردم بهش علاقه دارم. کنکور ارشد رو هم مکانیک دادم، چون در مورد موضوعات دیگه تحقیق نکرده بودم و می‌خواستم همین راهی که هستم رو ادامه بدم، چون راحت‌ترین کار بود! پس کنکور رو دادم و طراحی کاربردی شریف قبول شدم و خب رفتم سمت بیومکانیک.

ترم اول ارشد به خاطر یه‌سری مشکلات جانبی دوران خوبی نداشتم و نمراتم خیلی بد شد ولی در هر صورت درس‌ها پاس شد. تو همین دوران به شدت دنبال کار بودم. بعد از چندین مصاحبه بالاخره یه شرکت مکانیکی منو قبول کرد. خیلی خوشحال بودم. اوایل ترم دوی ارشد بود و داشتم آخرای کار‌آموزی‌ام توی این شرکت رو می‌گذروندم. اون ترم تصمیم گرفته بودم درسا رو با جدیت بیشتری ببرم جلو. گذشت تا رسیدیم به کرونا. به‌خاطر کرونا و اینکه جایی توی تهران غیر از خوابگاه نداشتم، مجبور شدم برگردم تبریز و شرکت هم عذرم رو خواست. اوایل قرنطینه اوضاع بد نبود و سعی می‌کردم درسا رو ببرم جلو ولی بعدش شرایطم به سمت افسردگی کامل رفت. دیگه نمی‌تونستم فشارها رو تحمل کنم. آخرش تصمیم گرفتم که برم انصراف بدم. دیگه واقعا نمی‌تونستم رشته‌ای رو که ازش بدم میاد، ادامه بدم. تنها چیزی که به‌خاطرش می‌خواستم درسمو ادامه بدم، یعنی کار رو هم نداشتم. پس تصمیمم رو عملی کردم. الآن هم هنوز تصمیم نگرفتم که سال بعد برای ارشد چی کار کنم؟! از یه طرف می‌گم برم به سمتی از مکانیک که بیشترین فاصله رو ازش داشته باشه و بتونم برنامه‌نویسی یاد بگیرم. از یه طرف دیگه به ادبیات و هنر و مخصوصا ترجمه علاقه دارم و هنوز مرددم.

البته خدارو شکر! چون درسته این کرونا ضررهای زیادی بهم زد ولی تو همین دوران تونستم ازدواج کنم. اگه کرونا نبود، شاید هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افتاد!

توسط مریم اشتهاردی

شاید بپسندید مطالب بیشتر از نویسنده

1 نظر

  1. علی می گوید

    سجاد چقدر اتفاقایی که برات افتاده شبیه من بوده… با این تفاوت که من ارشدو شریف برق بودم و دفاع هم کردم حتی، ولی بی‌نهایت از خوندن ارشد پشیمونم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.