نوشتاری درباره شاعر زن برنده جایزه نوبل ۲۰۲۰
لوئیز گُلیک، شاعری از زندگی خود
نوشتن از لوئیز گُلیک، کار پرزحمتیست. در این میان افرادی که شعر آمریکایی را به خوبی میشناسند و دنبال میکنند، گلیک را از دهه هفتاد میلادی میشناسند. اما انتخاب او به عنوان منتخب نوبل ادبیات امسال (۲۰۲۰)، از انتخابهای شوکهکننده آکادمی سوئدی نوبل است. این بدان معنا نیست که گلیک آثارش ارزشی ندارند اما گلیک اغلب خارج از دنیای دنبالکنندگان جهان شعر آمریکایی، مخاطب دیگری ندارد و تأثیری جهانی بر ادبیات نگذاشته است. با این همه، نوشتن از گلیک آن هم به زبان فارسی آسان نیست؛ بهخصوص اینکه از گلیک جز تکوتوک چند شعر، آن هم در مجموعه اشعار پراکنده، شعر دیگری به فارسی برگردانده نشده، و دیگر آنکه درباب شعر، فاصله زبان، مانع کمی نیست و سخت است از این مانع عبور کردن و نوشتن. با این حال این یادداشت سعی دارد به طور کوتاه گلیک را معرفی نماید.
گلیک در ۱۹۴۳ به دنیا آمد. مادرش یک یهودی مجارستانی بود که در طول جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرده بود. مادری که در اشعار گلیک نیز بسامد قابل توجهی دارد. کسانی که هر ۱۲ مجموعه شعر گلیک را خواندهاند، متوجه شدهاند که ۱۲ مجموعه حالتی جادویی دارد، از این جهت که وقتی بار اول این مجموعه مطالعه میشود، انگار همهشان مجموعه یکپارچهای از ذهن یک فردند ولی با بررسی دقیق تاروپود اشعار گلیک میتوان متوجه شد که او چقدر در حال تغییر خود بوده، و همانطور که خودش گفته، او سعی کرده در هر کتاب و هر شعرش تغییر کند و مسیر کتاب جدیدش را تغییر دهد. حتی او در جایی گفته: «هدفم این است که هر کتابم ناقض کتاب قبلی باشد.» و این حالتی جادویی به او میدهد.
گلیک از زندگیاش بسیار در آثار خود الهام گرفته و البته جنس رخدادهایی که لوئیز گلیک از آنها عاریت گرفته و در اشعارش دمیده، دمدستی و معمولیاند؛ مثلا وقتی گلیک در نوجوانیاش دچار اختلال تغذیهای میشود و تحت درمان شدید روانپزشکی قرار میگیرد، این واقعه در ذهنش حک میشود و بعدها در ۱۹۹۰ مینویسد: «به یاد گرفتم که چون روانشناسی بشنوم».
اشعار گلیک، حقایقی را به ما نشان میدهند که اغلب مردمان و بیشتر شعرا انکارشان میکنند. او درباره پیری مینویسد، زمانی که حس میکنیم خوششانسیم، زمانی که قولهایی میدهیم که نمیتوانیم جامه عمل به آنها بپوشانیم، زمانی که افسردگی زیباترین اوقات زندگیمان را در مینوردد. گلیک شاعر لحظاتیست که کمتر به آنها فکر کردهایم. او غزلسرایی نیست که وقتی شعرهایش را بخوانیم شاد شویم، بلکه او، شاعر خردورزیست و اعلانات، تصمیمات و نتایجی که او میگیرد، همه و همه در زیر لوای شاعرانگی او معنا مییابند. کتابهای گلیک مخلوطی از خردگرایی و احساسگراییاند. گویی که خردهسنگ و ماسه را با هم قاطی کردهایم، هم سخت و هم نرم.
در آخر باید گفت که هر شاعری از جایی میآید و هر شاعری مورد طبع ما نیست. قطعا اگر ما در اوج همزیستیمان با شاعران، هم سعدی را دوست بداریم و هم مولوی، و هم حافظ و فردوسی را، نمیشود بتوانیم هم با شاملو ارتباط بگیریم و هم با نیما و اخوان. هیچ شاعری برای همه سخن نمیگوید. با این حال، گلیک خطوطی از زندگی را پیش چشم ما میآورد که برای همه آشناست: آن هنگام که حس میکنیم طرد گشتهایم، در آن زمان که حس میکنیم دیگر خیلی پیر شدهایم، یا زمانی که احساس کودکی میکنیم، و شاید وقتی که حس کنیم زندگیای را که دوست داریم، یافتهایم.
در زیر شعر تلسکوپ، اثر لوئیز گُلیک را میخوانیم:
« تلکسوپ
دمی که چشمانت را میگردانی
هنگامی که فراموش میکنی کجایی
چون جایی زندگی کردهای که گویی جایی دگر است،
سکوتی در آسمان شب.
نیستی دگر در این جهان
جایی متفاوتی،
جایی که زندگی آدمی ندارد هیچ معنایی.
دیگر ماهیتی در تن نیستی
هستیات چون هستی ستارگان گشته
خیلی ثابت، خیلی بیکران
حالا باز به جهان آمدی
در شب، روی تپهای سرد
داری تلکسوپ را از هم جدا میکنی
بعدا، میفهمی
که آن تصویر اشتباه نبود
آن ارتباط اشتباه بود
دوباره میبینی، خوب نگاه میکنی
که چگونه هر چیزی دورتر از دیگری است.»