دانشگاه برای شما فقط منحصر در یک رشته تحصیلی نیست

معمای «انتخاب کارکرد»

این روزها همه‌جا صحبت «انتخاب رشته» است. دانش‌آموز تازه‌کنکورداده، مثلِ ماهی در تورِ موسسه‌ها و همایش‌ها و سخنرانی‌ها می‌افتد و برای پیدا کردن رشته ایده‌آل تلاش می‌کند بلکه بتواند آینده‌اش را روی پیِ محکمی از یک رشته جذاب‌، آینده‌دار و پول‌ساز بنا کند. این روی عیانِ ماجراست. چیزی که همه به آن می‌پردازند و برایش نقشه می‌کشند. این روزها اما باید همه‌جا صحبت از «انتخاب کارکرد» هم باشد که نیست. دانشگاه، نوکِ کوهِ یخِ داشته‌هایش را در سبدِ رشته به دانشجو عرضه می‌کند و مابقی را در ظرفِ دیگری که من اسمش را می‌گذارم «کارکرد». دانشگاه برای هرکس کارکردی دارد. کارکردی نه به اندازه نامش گویا و نه به اندازه آوازه‌اش خواستنی. کارکرد دانشگاه هم مثل رشته انتخابی است و به خودِ دانشجو بستگی دارد، نه هیچ‌کس دیگر.

  • دانشگاه برای بعضی‌ها «مدرسه» است؛ می‌آیند، سرِ کلاس می‌نشینند، امتحان می‌دهند، نمره می‌گیرند و می‌روند. بی آن‌که نگاهی به اطراف‌شان بیندازند و بی آن‌که کاری فراتر از خواندن و نوشتن و پروژه تحویل‌دادن بکنند. همه‌چیزِ دانشگاه برای آن‌ها در درس خلاصه می‌شود. انگار دانشگاه یک دبیرستانِ بزرگ‌تر است که به جای معلم استاد دارد و البته ناظم هم ندارد. این‌ها در نهایت از دانشگاه به پاس این‌همه سال دویدن و درس خواندن مدرکی می‌گیرند و می‌روند تا دبیرستان بزرگ‌تری را در داخل یا خارج کشور تجربه کنند.
  • دانشگاه برای بعضی دیگر «فرودگاه» است؛ یک پایانه بارگیریِ مسافر به سمتِ غربِ آرزوها. اینها مسافران موقتی هستند که تمامِ آن‌چه در دانشگاه انجام می‌دهند را با رویای «ادمیشن» هم‌جهت می‌کنند. درس می‌خوانند، پروژه می‌گیرند، دستیار آموزشی می‌شوند و خلاصه همه‌کار می‌کنند تا صفحات رزومه‌شان پروپیمان‌تر شود. در اولین فرصت و با اولین پرواز هم راهشان را می‌کشند و می‌روند. انگار که نه کسی آمده و نه کسی رفته.
  • برای گروه دیگری دانشگاه «خانه» است؛ شب‌وروزشان را در همین مکان به هم می‌دوزند، با کارهای فوق‌برنامه، مسئولیت‌ اجرایی در رویدادهای علمی و هر چیزی که ابعاد بیشتری به دانشگاه‌آمدن‌شان بدهد. تلاش می‌کنند و وقت می‌گذارند و با همه موانع می‌جنگند، چون به دانشگاه عشق می‌ورزند. گفتم عشق؟ آن‌ها همین‌جا و لابلای همین میز و صندلی‌ها عاشق هم می‌شوند و با کسی شبیه خود زیستِ دانشجویی‌شان را تکثیر می‌کنند. دانشگاه برای این گروه همه چیز است و هیچ وقت از آن خارج نمی‌شوند، چون آن‌ها دانشگاه را زندگی می‌کنند.
  • عده‌ای اما دانشگاه را یک «حزب» می‌بینند؛ جایی برای درس و مشقِ اجتماعی، مکانی برای دیده شدن و کنش‌گری فعال در فضای سیاسی. شیفته این هستند که فلان مقام سیاسی را به دانشگاه بیاورند و یک نشست پرشور برگزار کنند و به قول خودشان دانشگاه را بتّرکانند. از بحث کردن با این و آن لذت می‌برند و حتی در وقت‌‌های تعطیلی دانشگاه با بحث و گفتگوی مجازی خودشان را شارژ می‌کنند. آخر کارشان هم ختم می‌شود به یک حزب یا باند یا دسته یا جریان و چند سال بعد در قامت یک معاون، مشاور، نماینده، وزیر یا گاهی هم زندانی و مجرم به یادشان می‌آوریم و از دیدن جایگاه غریب دوستان قدیمی‌مان آهی می‌کشیم که نمی‌دانیم آه حسرت است یا آه تاسف!
  • برای گروهی دیگر اما دانشگاه «دوربرگردان» است. خیلی زود می‌فهمند که راه را اشتباهی آمده‌اند و این دانشگاه جای آن‌ها نیست. از آن به بعد مدام دنده عوض می‌کنند، فرمان می‌گیرند و کلاچ-ترمز می‌کنند تا راهی باز شود و بتوانند مسیرِ آمده را به سویِ مسیرِ رویایی دور بزنند. بعضی‌هایشان بر می‌گردند و از اول کنکور می‌دهند، بعضی دیگر راه تازه‌ای را از ارشد و دکترا آغاز می‌کنند و بعضی دیگر به هر زحمتی هست تحصیل‌شان را تمام می‌کنند تا بروند سراغ کار و زندگی دیگری که دوستش دارند.
  • عده‌ای هم هستد که دانشگاه را «ایستگاه» می‌بینند؛ جایی که باید گاهی بیایند و در آن اعلام وجود بکنند و بروند. آن‌ها خیلی زودتر از آن‌که دانشگاه چیزی یادشان بدهد، برنامه زندگی‌شان را ریخته‌اند و پشت دیوارهای دانشگاه دارند آن برنامه را جلو می‌برند. این روزها اما هرکسی به «مدرک» نیاز دارد و آن‌ها هم گاهی به دانشگاه ابراز وجود می‌کنند و جلسات اول و آخر کلاس‌ها را حاضر می‌شوند که مدرک از دست نرود. همین و نه بیشتر.
  • دانشگاه برای بعضی‌ها هم «کانال» است؛ جایی برای ایجاد ارتباط و تشکیل شبکه انسانی و رفیق شدن با آدم‌های جورواجور. برای آن‌ها سرمایه نه پول و سکه، که شماره‌تلفن و آدرس ایمیل است. آن‌ها این ارتباطات را مثل تکه‌های ارزشمند طلا با حوصله از روی زمینِ دانشگاه جمع می‌کنند و کم‌کم به کار می‌گیرند. بعد از دانشگاه آن‌ها آدم‌های موفقی می‌شوند یا دست‌کم موفق به نظر می‌رسند، چون همیشه کارت‌هایی دارند که می‌دانی به بازی زندگی نیاورده‌اند و همیشه چیزهایی برای غافلگیرکردن خود و دیگران در چنته خواهند داشت.

 

شریف، پر از این کارکردها و چیزهایی بیش از اینهاست؛ کارکردهایی گوناگون، چندوجهی و گاهی متضاد که از سرچشمه‌های مختلف در این دانشگاه به هم پیوند می‌خورند. انتخاب کارکرد از آن‌ کارهایی است که اگر انجام نشود، خیلی زود خودش جلو می‌آید، گریبان دانشجوی ورودی را می‌گیرد و به سمت یک مسیر می‌کشاندش؛ خواسته یا ناخواسته.

دانشگاه به هر دانشجوی ورودی‌اش یک یا دو رشته هدیه می‌دهد و یک یا چند کارکرد. برای انتخاب رشته، مشاور زیاد است. مشاوران انتخاب کارکرد اما زیر پوست دانشگاه‌اند؛ گاهی توی کتابخانه، گاهی وسط ازدحام یک برنامه‌ی شلوغ، گاهی روی چمن‌ها، گاهی نشسته در شریف‌پلاس، گاهی مشغول فاتحه‌خواندن برای شهدا در صحن مسجد و گاهی در حال پیمودن شمال به جنوب دانشگاه، با کوله‌ای سنگین روی دوش.

توسط محمدصالح سلطانی

شاید بپسندید مطالب بیشتر از نویسنده

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.